۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

سین، میم و سین


امروز فهمیدم که انگیزه های زندگیم، چیزی که منو زنده نگه می داره دوستام هستند. کسایی که نمی تونم هیچ وقت محبت هاشون رو جبران کنم. نمی تونم بگم که چه قدر ممنونم که هستند. که با همه ی اخلاق های ناجورم. با همه ی بدخلقی هام منو دوست دارن و باهام هستن.  سین، میم و سین...
دلم می خواست بهشون بگم که ممنونم که هستند. که چه قدر دوست دارم اپسیلون مفید باشم براشون. که چه قدر دلم می خواد که بتونم همون جوری که اونا شادم می کنن شادشون کنم. که چه قدر دلم می خواد که همون جوری که اونا قوی هستند برای من، من هم قوی باشم براشون و شاید یه اپسیلون تکیه گاه... دلم می خواست نقشی که اونا تو زندگی من دارن رو یک دهمش رو تو زندگی اونا داشتم...
دوسشون دارم و یه دنیا ممنونم که هستن. 

۱ نظر:

  1. شاید خیلی دیر باشه میرزاده، ولی کاش بدونی که این سین ای که اینجاهست آرزوش اینه که یک دهمه نقشی رو که تو توی زندگیش داشتی، اون توی زندگی تو داشته باشه...

    پاسخحذف