۱۳۹۴ فروردین ۱۴, جمعه

بگو برگردد... می خواهمش!

علی رفت...
قبل از عید بود. یک هفته قبل از عید بود. علی آمد. با بابا. خوشحال بودم... اما این ددلاین لعنتی... کار داشتم! کاری که باید انجام می دادم. اما... بعد از دو هفته با آنها نبودم... نبودم و از دستشان دادم... کم بودم با آنها و امروز رفتند... علی رفت... و من دلم گرفته ... دلم گرفته از این که نیست... از این که قدرش را ندانستم... کاش بود... کاش این چند روز می ماند... کاش همیشه بود... دلم تنگ شده است... کاش برمی گشت...