۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

دنیای متفاوت من


گاهی فکر می‌کنم تو دنیا و عواطفی به سر می‌برم که کسی نیست توش. واقعا کسی نیست. حتی وقتی که فکر می‌کنم ااا! این هم که مثل منه، ولی وقتی نزدیک می‌شم می‌بینم نه! خیلی فرق داره ... خیلی...
دنیای من دنیایی هست که خیلی جداست. من خیلی چیزا هیچ وقت به ذهنم خطور نمی‌کنه. یه سری چیزا هم هست که هیچ وقت نمی‌فهمم. این دنیای متفاوتم باعث می‌شه که آدما هم باهام یه جور خاصی رفتار کنن. از دوستای نزدیکم بگیر تا آدمای دور. از آدم‌های مذهبی بگیر تا بدون مذهب. همه باهام یه جور خاصی هستند. و این که بعضی چیزها و بعضی روابط برای من هیچ وقت هیچ معنیی نمی‌دن، این رو تشدید می‌کنه.این جوری شده که هم آدما باهام معذب‌اند،  هم من گاهی حس می‌کنم که باید نباشم. که یه طوری زیادیم. تازگیا دلم می‌خواد که نباشم. حس دست و پا گیر بودن می‌کنم. این که دوستام جلوم معذبن و شاید احساسا و حرفای واقعیشون رو بروز نمی‌دن. این که برای آدم‌های دورتر هم حضورم سنگینی می‌کنه.
داشتم فکر می‌کردم به همین چیزا بعد یهو دلم برای الف بدجوری تنگ شد. بدجوری... بعد یادم اومد که حتی الف هم جلوی من معذب بود...
خلاصه این که من تو این دنیام بدجوری تنهام و گاهی تنها مماس می‌شم با یه دنیای دیگه اما دور می‌شم و خیلی دور... اما دنیام رو دوست رم و ازش بیرون نمیام. 

۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

یک آرزو...

دلم می خواست الان بهم خبر می دادند که ب.ج میاد تهران، مثل همیشه نصف شب. بعدش من بیدار می موندم. درو روش باز می کردم. بعد بغلم می کرد، از اون بغلای همیشگی نه از جنس این سه ماهه. از اون قدیمیاش. بعد می بوسیدم و می گفت که اومدم که مثل قدیما بشیم. اومدم باهم باشیم. اومدم که با هم حال کنیم. اومدم تا بگم هنوز برام همون نون قبلی هستی. همون کسی که بودی و آرزو داشتم. که با هر شرایطی هنوز همونی. که هنوز همون قدیماست و دوسِت دارم...
بعد من هی بغلش می کردم و می گفتم من خود خودمم... و تا آخر عمر می مونم همون... هر کاری بگی می کنم. فقط مثل قدیما دلت برام تنگ می شه؟ مثل قدیما از بودنم خوشحال می شی؟ مثل قدیما با هم بودنمون لذت بخش می شه؟ مثل قدیما بهم افتخار می کنی؟
بعد باز بغلم می کرد و می گفت: معلومه! هیچ فرقی نکرده! هیچی عزیز دلم...

بعد می شستیم با هم حرف می زدیم. تا صبح. بعد می گفت برو بخواب. مگه کلاس نداری تو؟ و فردا صبح می رسوندم و حتی باهام میومد...

اما همش یه آرزوه ... و هیچ چیز برنمی گرده....

از خودم بدم میاد....