۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

دنیای متفاوت من


گاهی فکر می‌کنم تو دنیا و عواطفی به سر می‌برم که کسی نیست توش. واقعا کسی نیست. حتی وقتی که فکر می‌کنم ااا! این هم که مثل منه، ولی وقتی نزدیک می‌شم می‌بینم نه! خیلی فرق داره ... خیلی...
دنیای من دنیایی هست که خیلی جداست. من خیلی چیزا هیچ وقت به ذهنم خطور نمی‌کنه. یه سری چیزا هم هست که هیچ وقت نمی‌فهمم. این دنیای متفاوتم باعث می‌شه که آدما هم باهام یه جور خاصی رفتار کنن. از دوستای نزدیکم بگیر تا آدمای دور. از آدم‌های مذهبی بگیر تا بدون مذهب. همه باهام یه جور خاصی هستند. و این که بعضی چیزها و بعضی روابط برای من هیچ وقت هیچ معنیی نمی‌دن، این رو تشدید می‌کنه.این جوری شده که هم آدما باهام معذب‌اند،  هم من گاهی حس می‌کنم که باید نباشم. که یه طوری زیادیم. تازگیا دلم می‌خواد که نباشم. حس دست و پا گیر بودن می‌کنم. این که دوستام جلوم معذبن و شاید احساسا و حرفای واقعیشون رو بروز نمی‌دن. این که برای آدم‌های دورتر هم حضورم سنگینی می‌کنه.
داشتم فکر می‌کردم به همین چیزا بعد یهو دلم برای الف بدجوری تنگ شد. بدجوری... بعد یادم اومد که حتی الف هم جلوی من معذب بود...
خلاصه این که من تو این دنیام بدجوری تنهام و گاهی تنها مماس می‌شم با یه دنیای دیگه اما دور می‌شم و خیلی دور... اما دنیام رو دوست رم و ازش بیرون نمیام. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر