۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

پوست شیر یا کسی باید باشه باید

برای باور بودن جایی شاید باشه شاید

برای لمس تن عشق کسی باید باشه باید

که سر خستگیاتو به روی سینه بگیره

برای دلواپسی‌هات واسه سادگیت بمیره





۱۳۹۳ دی ۲۲, دوشنبه

اکنون نیستند... اما امید من می‌گوید خواهند بود...

زندگی خوبه! خیلی خوب!

۱. رفتم! بالاخره به آمریکا رفتم! واقعا باورم نمی‌شد که بتوانم دوباره سین رو ببینم. یه مدت خوبی داشتم می‌دیدم که واقعیه!
۲. میم رو دیدم. بچه‌ام رو! زندگی خوب بود!
۳. دیدن دوستای دیگه همون شب اول خوشبختی منو کامل می‌کرد و فرداش: دیدن سین وقتی که از پله‌ها بالا می‌اومد! خود خودش بود!
۴. مسافرت رفتیم و بهترین سفر...

۵. الف را دیدم. پس از ۳ سال و نیم. و چه قدر دلتنگش بودم... و هستم...
۶. میم را دیدم. ۶ سال و نیم می‌گذشت و تنها ۲۴ ساعت باهم بودیم٬ اما بودنی بس لذت‌بخش.


۷. به شرق این بلاد بزرگ رفتیم و روزهای سه تایی داشتیم... مثل قدیم...

۸. و در نهایت من برگشتم! من برگشتم. به زندگی گذشته... با کمی تغییر. من برگشتم درحالی که دیدارها تازه شدند و جای خالیشان در زندگیم پررنگ‌تر از گذشته شد. من برگشتم و جای خالی آدم‌هایی را که نیستند می‌بینم.

۹. سفر خوب است. دیدار تازه کردن‌ها عالی است. اما یادت نرود که باید هنگام برگشت قوی بود. قوی هستم! با امید به آینده‌های نزدیک و دور قوی هستم و خواهم ماند. امید است که مرا سرپا نگه می‌دارد... امید...


من خوب خواهم ماند.