۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

از فکرها و بحث‌های این روزها...

بحثی بود. راجع به مطلق بودن یا نسبی بودن اصول اخلاقی. پرسیدم که چه اصلی مطلق است؟ و پاسخ داد "صداقت".
بحث ادامه پیدا کرد...

من فکر می‌کردم: صداقت... اصل است برای من هم و مطلق... اما... اما مشکل آن‌جایی پیش می‌آید که تو رفتاری را نشانه‌ی عدم صداقت می‌بینی و دیگری آن را صادقانه می‌یابد... در آن حالت چه؟ آیا تعریفی دقیق و مستقل از شرایط برای صداقت وجود دارد؟ صداقت به چه معناست؟
من در رفتارم سعی می‌کنم با اصول خودم صادق باشم٬ اما آیا دیگری نیز مرا صادق می‌یابد؟

هیچ‌گاه نتوانسته‌ام مطلق بودن امری را در دید آدم‌های متفاوت درک کنم... چگونه می‌توان گفت که همه‌ی آدم‌ها حتما یک رفتار را صادقانه می‌یابند؟ و یا بالعکس؟
احساس من این است که همه‌ی مسائل انسانی نسبی است... و در هر دستگاه اصول موضوعه‌ای متفاوت رخ می‌نمایند...

نظر شما چیست؟ می‌توان تعریفی مستقل و دقیق برای اصول اخلاقی مانند صداقت داد؟ به زبان خودمان می‌توان جعبه‌ی سیاهی ساخت که هر رفتاری را به آن بدهی تعیین کند که آن رفتار صادقانه است یا نه؟ نمی‌دانم... اگر می‌دانید خوشحال می‌شوم نظراتتان را ببینم. 

۱۳۹۴ بهمن ۲۶, دوشنبه

دخترک زندگیش را از نو می‌سازد...

دخترک روی تاب نشسته بود٬ موهایش را می‌جوید و فکر می‌کرد... چه‌قدر زندگی عالی بود... تنها در یک هفته بهترین حس‌ها را تجربه کرده بود. حس‌هایی که نو بودند... دلتنگی پس از یک روز که تجربه‌ای جدید و عجیب بود...
تاب را تکانی داد و با خود فکر کرد: این روزها در زندگی حس‌هایی را تجربه می‌کنم که یگانه‌اند. که تا به حال نبوده‌اند... به فکر کردن ادامه داد... سعی کرد احساساتش را بشناسد... گلوله‌ای در قلبش داغ می‌شد... احساس می‌کرد که دوست داشته شده است و در عین حال سراسر وجودش اعتماد بود...
شروع به تاب خوردن کرد٬ خیلی سریع٬ به قدری بالا رفت که زنجیر تاب خم می‌شد... باد لای موهایش می‌پیچید و می‌اندیشید که خوشبخت است... خیلی خوشبخت. 

۱۳۹۴ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

کسی که هست...

برای باور بودن٬ جایی شاید باشه شاید
برای لمس تن عشق٬ کسی باید باشه باید
که سر خستگیاتو به روی سینه بگیره
برای دلواپسی هات٬ واسه سادگیت بمیره

کسی شاید باشه شاید... کسی که دستاش قفس نیست
.
.
.
کسی هست...