۱۳۹۵ مرداد ۶, چهارشنبه

برای خودم که رها نمی‌شود

آیا می‌شود کسی را دوست داشت و همزمان او را تحقیر کرد؟

جواب همین یک سوال کافی است برای من. پس چرا در گذشته می‌چرخم؟ دلیلش ساده است. منطقم قانع شده است. احساسم اما... احساسم در جایی جا مانده است و نمی‌خواهد بیاید. امیدوارم زمان او را بازگرداند.


۱۳۹۵ تیر ۲۴, پنجشنبه

متشکرم

دیشب فهمیدم خیلی بزرگ و قوی شده‌ام. و وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم که عوامل و آدم‌های زیادی در این بین نقش داشتند٬ کسانی که حتی شاید هیچ وقت گذارشان به اینجا نیفتد و اگر هم بیفتد نتوانند حرف‌های مرا بخوانند. تصمیم دارم که تشکر کنم از ‌آن‌ها:

- میم٬ سین٬ و سین که همیشه بوده‌اند و هستند.
- لیندسی٬ کسی که رابطه‌ام با او مرا درمان می‌کند.
- س.ف. که حرف‌هایمان باهم در مورد دردهای‌ مشترکمان مرا بزرگ ساخته است.
- مرجون که همیشه به بهترین شکل ممکن هست.
- الف که مرا از وضعیت بدی که در آن گرفتار بودم نجات داد.
- کتاب‌خوان و اروین یالوم که حرف‌های روانشناسیشان دیدی جدید به من داد.
- نویسندگان کتاب attached که آرامش را به من بازگرداندند.
- و در نهایت ... کسی که شجاعتم را نا‌خواسته به من برگرداند. شاید هدفش این نبود٬ اما کاری که ناخواسته با من کرد از من آدم قویی ساخت.

از همه‌ی شما متشکرم
یک عدد نون

۱۳۹۵ تیر ۱۴, دوشنبه

با شاملو و سهیل نفیسی

پشت پرچین هراس ، چشمه‌ساری‌ ست زلال

که ز بُن چشمه ایمان جاری ست

در کنار چشمه ، باغ زیتون در آستانه صبح

عطر مریم‌ها را در مسیحایی انفاس سپید می‌ریزد

تا تن مرده ز نو برخیزد

نخل ها سبز و بلند ، خوشه‌هاشان پر بار

حاجتی نیست به سنگ، سر به تعظیم تو دارند انگار