۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

I am an INFJ!


Rare and mysterious INFJs are a puzzle not just to outsiders, but to themselves as well.

They tend to know instantly whether someone is being honest. 

Their inner core is highly sensitive and can get hurt very easily if the INFJ makes a mistake in choosing who to help and trust. 

INFJs take great care of other people’s feelings and expect others to return the favor. Unsurprisingly, people with this personality type are very sensitive and vulnerable to conflicts – even the most rational INFJs may find it quite difficult to not take criticism personally. This is the INFJ’s Achilles’ heel – if someone with an INFJ personality cannot escape a conflict, they will do their best to deal with it head on, but this will result in a lot of stress and may also potentially lead to health problems or highly irrational behavior. 

INFJ personalities are inherently idealistic and do their best to achieve their ideals. This is a great trait, but it can quickly become a weakness if the same approach is applied in every area of life. For instance, INFJs may find it difficult to settle down in a romantic relationship, always looking for an ideal partner. 




۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

محبت ممنوع!

پس از بررسی های انجام شده٬ نتایج زیر محقق شد:

۱. به کسی غیر از سین٬ میم٬ سین و خانواده که البته عین در صدر جدول قرار داره محبتی که تقاضا نشده نمی کنم.
۲. راجع به سین و میم بهشون می گم خیلی راحت. دوست نداشته باشن می گن بهم! :دی خیلی خیلی همو می شناسیم! و به قول شاعر اونا تار و پود منو بلدن! ازم نمی رنجن! درکم می کنن! 
۳. به اون یکی سین همیشه محبت می کنم! دوست داره! ابلهه و بهت نمی گه که اینو دوست داره! یهو مثل خودم ** کنش رو می زنه به برق! 
۴. آقای ب.ج و م که همیشه محبت می خوان. عین هم که نازش رو باید کشید. باید عاشقش بود! اصن مگه می شه بهش فکر کرد و دوستش نداشت و خوشحالش نکرد؟
۵. یه سری بزرگ تر مهربون هم هستن که باید احترام گذاشت و محبت پراکند براشون.
۶. غیر از افراد ذکر شده٬ *** بابای باقی آدما! اگه دوست داشتن کاری کنم براشون بیان بگن! و من هم این نیاز محبت کردنم رو به بقیه کنترل می کنم چون فقط واسه خودم بوده این کار نه اونا! 

با تشکر از همه ی دست اندرکاران
یک عدد نون


۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۰, شنبه

ترکیدم٬ حرف زدم٬ آن لحظه رخ داد و همه چیز تمام شد.

من آدمی نیستم که  دوستای خیلی نزدیک زیادی داشته باشم. اما اگر کسی نزدیک شد و به مرحله ی مهم بودن رسید٬ جایگاهش را خیلی سخت از دست می دهد در دل من. حقیقتش را بخواهید این اتفاق تنها یک بار افتاده بود. کسی که فکر می کردم در آینده٬ حتی اگر دور (مکانی) باشیم٬ بسیار نزدیک (فکری و دلی) خواهیم ماند٬ وقتی بسیار نزدیک (مکانی) بود٬ بسیار دور (فکری و دلی) شد. و این اتفاق در یک لحظه افتاده بود. یک لحظه ی کاملا بی ربط دیدم که دیگر نه برایم مهم است و نه دلم می خواهد که مهم باشد! تمام شد. به همین سادگی. و البته دوستیمان هنوز هست. هنوز از این سر دنیا برای روز تولدش از راه دور هدیه فرستادم. هنوز دوستش دارم٬ رابطه امان خوب است٬ دلم برایش تنگ می شود٬ اما دیگر مهم نیست. دیگر در اون لیست دوستان جانی قرار ندارد.

این اتفاق دیروز در یک زمینه ی دیگر تکرار شد. خیلی ساده. سه روز پیش ترکیدم. اعتراض کردم. دیروز آرام بودم و با میم درباره اش صحبت کردم. میم همیشه عالی است. یک جمله ی ساده گفت که مضمونش این بود "رهایش کن!" و بعد رها شدم. و دیگر مهم نبود. دیگر از لیست مهم ها خط خورد. خیلی ساده تر از آنی که فکر می کردم. آرامشی درونم به وجود آمد. رها شده بودم... رها!

هنوز عزیز است٬ دوستش دارم٬ حتی در زمینه هایی بهش مدیونم٬ بودن با او برایم لذت بخش است٬ اما دیگر مهم نیست. و من آرامم. آرام تر از هر وقت دیگر.