۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

در دلم رخت می شویند

در دلم رخت می شویند امروز...
امروز روز عجیبی است، بی خودی کسی در دلم رخت چنگ می زند! از دیشب هنگام خواب بعد از خواندن جملاتی، استرسی عجیب در دلم ریخت، خواب ناآرامی بود، از این خواب های پوچِ پراسترس. صبح زود بیدار شدن و رفتن بیرون، 45 دقیقه زودتر از موعد مقرر رسیدن ، آشفتگی عجیبم را بیشترمی کند... رفتن داخل پارک ساعی به مدت 20 دقیقه و پرنده های محبوس، قوهای پرسروصدا، مجسمه ی تفکر و مجسمه ی دکتر ساعی با گل هایی که در دستش گذاشته بودند، حالم را بدترمی کند. تاب هم آن قدر نامناسب است که بالا نمی رود و هیچ آرامشی نمی دهد... برگشتن ساعت 11 و یک ساعت زودتر از تصورم و 45 دقیقه شهر کتاب را زیر و رو کردن تنها کمی آرامم می سازد ولی چون دلم آشوب است همه چیز می خرم: دو تا کتاب شعر جیبی، یک کتاب داستان کوتاه، یک دفترچه که مدت ها دنبالش بودم( و بالاخره آن چیزی که می خواستم رو پیدا کردم)، سی دی بی غبار عادت اردشیر کامکار و در نهایت یک بسته مداد رنگی 12 رنگه کوچک فابرکاستل که یک سی دی آموزش نقاشی برای کودکان (!) هم نصیبم می کند! سوار اتوبوس می شوم و شروع می کنم به خواندن و نزدیک است ایستگاه میرداماد را رد کنم! پایین پریدن با عجله و وسایل نامرتب در دستم، گیجم می کند. به پایتخت می روم، برای لپ تاب فن می خرم، کاری که اگر 2 سال پیش می کردم شاید آن بلا سرش نمی آمد! سوار تاکسی می شوم  به مقصد میدون محسنی، وسط راه ترافیک می شود و پیاده می شوم. نقشه ای که در ایستگاه اتوبوس است رو نگاه می کنم ومی بینم که اتفاقی روبروی کوچه ای پیاده شدم که اگر صاف بروم می رسم کوچه ی خودمان! از پل هوایی رد می شوم و کوچه را می روم بالا، سریع، شلنگ انداز، حرکات دستم تند است. اما وسایل دستم و کیفم زیادی تاب می خورند، خسته می شوم و آرام راه می روم، ساعت 1 می رسم خانه و باز در دلم رخت می شویند، نگران می شوم... نکند چیزی شده باشد؟ برای که؟ اسم های عزیزانم جلوی چشمم رژه می روند! به خودم تشر می زنم خجالت بکش دخترِ خرافاتی! سریع همه چیز را پاک می کنم. با کسی تماس هم نمی گیرم و این فکر را شیفت دیلیت می کنم! اما دل آشوبه ادامه دارد...
هنوز هم هست، کم و زیاد می شود ولی هست...
نشسته ام اینجا و درس می خوانم، گاهی فکر کردن سم است!

۳ نظر:

  1. سلام خانوم :)
    بیانیه ی جمعیت رو برای رو زجهانی کودک گذاشتم رو وبلاگم
    کاش یه کپی پیست کنی تو هم بذاری :)

    پاسخحذف
  2. من ندیده بودم این پست رو;-)
    "کسی که فکر کردن را آغاز کرده بخشی از جهان را به خطر انداخته است." یادم نیست مال کیه;-)

    ولی خب باید برگردیم به جمله ی مورد علاقم:
    "چرا عاقل کند کاری؟"

    پاسخحذف
  3. :)
    شاید راست گفته باشه! کسی چه می دونه! ;)

    شیرازی؟؟

    پاسخحذف