۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

غلبه بر ترسی که در من است...

گفتم به سختی می‌تونم با آدم‌های اطرافم ارتباط برقرار کنم. مثلا تو جمع دوستیی که هستیم٬ کسی حرفام رو نمی‌فهمه٬ همه از مدل حرف زدنم اعصابشون خرد می‌شه...
گفت با این توصیفاتی که می‌کنی چرا هنوز توی این گروه موندی و چرا باهاشون ارتباط داری؟
گفتم خب خوبی‌هایی داره! دور همیم و ... و بعد فکر کردم چرا؟ و ادامه دادم یکی از اون آدم‌ها...

و مکالمه ادامه پیدا کرد...

ولی من رفتم تو فکر... واقعا چرا هنوز این‌قدر اصرار دارم که تو این جمع باشم؟ واقعا چرا این‌قدر اصرار به ادامه دارم؟ و جواب واقعی اینه: هیچ وقت به خودم فرصت تو جمع‌های دیگه بودن رو ندادم و از تنها موندنم ترسیدم! ترسیدم همین آدم‌ها رو هم از دست بدم! و شاید... شاید باید یک روزی برسد که بر این ترس از تنهایی غلبه کنم... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر