۱۳۹۳ شهریور ۲۷, پنجشنبه

تمام نمی شود٬ تمامش می کنم!

بارها و بارها تکرار کرده ای که تمام شده است. فکر کردی که باور کرده ای که تمام شده است. اما... اما کافی است اتفاق کوچکی بیفتد. اتفاق کوچک و بی ربط و ساده ترین بخش زندگی... و یک لحظه خودت را می بینی که وارفته ای... می بینی و باورت نمی شود... بغضی گلویت را می گیرد... ناگهان می پرسی مگر تمام نشده بود؟؟؟ و می بینی چیزی در درونت می گوید نه... هنوز امید داشتی...!
اتفاق چیست؟ ساده ترین و بی اهمیت ترین بخشی از زندگی که شاید باشد!
تاثیرش چیست؟ درونت را که ساکت کرده بودی و فکر می کردی تمام شده است برایت بالا آورده!

سوالی که در ذهنت می چرخد این است... چه خواهی کرد؟ تمامش می کنی! این بار تمام نمی شود... تمامش می کنی! و برایت مهم نخواهد بود. نقطه.

سرخط...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر