۱۳۹۲ اسفند ۲۵, یکشنبه

چیزی که می خواهم و نیست...

یه زمانی سگ بودم... الان هم گاهی سگ می شم. ولی اون موقع کاملا سگ بودم. به آدما اجازه نمی دادم از یه حدی بهم نزدیک تر  بشن. پاچه ی یه چند نفر هم جدی گرفتم! بعدش اینجوری شد که یه کم مهربون شدم ولی اگه قرار بود وارد یه ناحیه هایی بشن سگ بودم! بعدش کم کم آدم ها رو انتخاب کردم. و غیر از اونایی که مورد اعتماد بودند با بقیه سگ بودم... الان از اون آدمای مورد اعتماد یکیشون اینجا است و باقیه تو سرتاسر دنیا پاشیده شدند!  واینجا پره از آدمای غریبه ولی من دیگه سگ نیستم... با آدمای اینجا معمولیم. اثری از سگ بودنم نیست... بعضا گاهی دلم می خواد که مثل یه بچه گربه بشم و آروم بشینم یه جا... بدون چنگ و  ونگ ونگ! ولی کسی نیست اینجا... کسی نیست که فرقی بکنه که سگ باشم یا بچه گربه! و من دلم می خواست که کسی بود... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر