۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

وقتی از چیزی ناراحتی...

وقتی از یه موضوع کوچک ناراحتی ولی نمی تونی بعد از یه روز باهاش کنار بیای، هنوز تو رو عصبی می کنه و بعضا می‏خوای کسی که ناراحتت کرده رو در صحنه هایی بکشی، یعنی یه جای کارت می‏لنگه! آره! می‏لنگه!

فقط باید تصمیم بگیری که چه طوری درستش کنی. و لازمه که به خودت اعتراف کنی. و نمی‏کنی و شاید این قضیه رو سخت و سخت و سخت‏تر می‏کنه.

خب بذار اینجا اعتراف کنم. من ناراحت می‏شم وقتی یه نفر مدام بهم بگه دست و پا چلفتی! حالا بعضا 90 درصد مواقعش شوخی باشه و این وسط 10 درصد چاشنی جدی داشته باشه! من ناراحت می‏شم مدام یه نفر بهم بگه که بلد نیستم از پس زندگی خودم بربیام! حالا حتی اگه 90 درصدش شوخی باشه و 10 درصدش از سر نگرانی و مهربونی طرف! من ناراحت می‏شم که یکی مدام بخواد دستم بندازه! حالا حتی اگه 99 درصدش شوخی باشه!
این بخش اول.
بخش دوم این که من معمولا سخت قبول می‏کنم که اشتباه کردم. باید اینو اصلاح کنم. بعضی چیزا مسخره کردن نیست!
بعد دیگه این که من زیادی نگران آدمای نزدیکم هستم. باید یاد بگیرم به من مربوط نیست که غذا چه قدر می‏خوان بخورن، به من مربوط نیست که دلشون می‏خواد از زیر ناودون رد بشن و خیس بشن یا رد نشن و خیس  نشن. به من مربوط نیست که دلشون می‏خواد تو شلوغی زندگی کنن یا توی تمیزی مطلق. به من اینا مربوط نیست! من باید کار خودم رو بکنم و اونا هم کار خودشون رو!

و در آخر این که من از بخش اول دفاع می‏کنم، اشتباهاتم رو قبول کنم و وارد بخش دوم نمی شم. و اینجوری همه چیز خوبه. :)

امیدوارم این ناراحتی احمقانه برطرف بشه!
همین. :)


پ.ن: همه چیز بیش از اونی که فکر می کنی ساده است. بعد از یه اعتراف و یه دور گریه ی خوب! همه چیز عالیه! :) عالی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر