برای تو و خويش چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و نشانه ها را در ظلمات مان ببيند گوشی که صداها و شناسه ها را در بيهوشی مان بشنود برای تو و خويش، روحی که اين همه را در خود گيرد و بپذيرد وزبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خويش بيرون کشد و بگذارد از آن چيزها که در بندمان کشيده است سخن بگوئيم. (مارگوت بیکل،ترجمه احمد شاملو)
به ناشناس: کاملا باهاتون موافقم! و حس می کنم که خیلی حقیر شدم... اما این روزا کلا دستاویزی پیدا نمی کنم... هیچ جوابی برای "که چی؟" های زندگی پیدا نمی کنم... غیر از کات کردن افکارم و فراموش کردنشون چه می شه کرد؟
خوشحال می شم خودتون رو معرفی کنید... هر چند که یه حدسی می زنم ;)
به سپهر: نظر جالبیه... قبول دارم که باید یه کاری کرد، و شاید به خاطر این که می ترسم از بی تحرکی سعی می کنم فراموش کنم، اما یه مسئله ای که پیش میاد اینه که آیا این راهشه؟ می دونی منظورم این که شاید یه سری چیزا خوب باشن، یعنی حداقل یه تاثیر مثبتی بذارن، ولی واقعا جواب نباشن... کاری که باید بکنی اون نباشه... یعنی خوب هایی که شاید بدی هایی داشته باشن که الان نبینیشون ولی ذره ذره توی وجودت بشینن و نابودت کنن... حالا این چیه به نظرت؟
بریا از نو نشوتن باید پاک کنی و گاهی پاک نمیشه و گاهی هم ردشو به جا میذاره.. کثیف و لکه لکه.. طوری که هر نوشته ی جدید رو هم تحت شعاع خودش قرار میده.. و گاهی هم پاک میهش به راحتی و نوشته های جدیدت می درخشن.. نمی دونم.. بریا من خیلی کم درخشش دوباره ای بوده درکار..
برای تو و خويش
پاسخ دادنحذفچشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را
در ظلمات مان
ببيند
گوشی
که صداها و شناسه ها را
در بيهوشی مان بشنود
برای تو و خويش، روحی
که اين همه را
در خود گيرد و بپذيرد
وزبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خويش
بيرون کشد
و بگذارد
از آن چيزها که در بندمان کشيده است
سخن بگوئيم.
(مارگوت بیکل،ترجمه احمد شاملو)
خوشحالم که جوابتو گرفتی ;-) فراموشی!!!
پاسخ دادنحذفبه زهرا:
پاسخ دادنحذفممنون . خیلی وقته مارگوت بیکل نخوندما...
به سپهر:
به نظرت واقعا همین جوابه؟
اما به نظر من فراموش کردن، یا بهتره بگم خود رو وادار به فراموش کردن کار آدمای حقیره!
پاسخ دادنحذفالبته ببخشید اینطوری گفتم
به ناشناس:
پاسخ دادنحذفکاملا باهاتون موافقم! و حس می کنم که خیلی حقیر شدم... اما این روزا کلا دستاویزی پیدا نمی کنم... هیچ جوابی برای "که چی؟" های زندگی پیدا نمی کنم... غیر از کات کردن افکارم و فراموش کردنشون چه می شه کرد؟
خوشحال می شم خودتون رو معرفی کنید... هر چند که یه حدسی می زنم ;)
گاندی می گه:
پاسخ دادنحذفهرکاری که در زندگیت بکنی بی ارزشه اما ارزش در اینه که یه کاری بکنی!
فراموش کردن اگه باعث بشه آخرش تو یه کاری بکنی به نظرم خوبه!
به سپهر:
پاسخ دادنحذفنظر جالبیه...
قبول دارم که باید یه کاری کرد، و شاید به خاطر این که می ترسم از بی تحرکی سعی می کنم فراموش کنم، اما یه مسئله ای که پیش میاد اینه که آیا این راهشه؟ می دونی منظورم این که شاید یه سری چیزا خوب باشن، یعنی حداقل یه تاثیر مثبتی بذارن، ولی واقعا جواب نباشن... کاری که باید بکنی اون نباشه... یعنی خوب هایی که شاید بدی هایی داشته باشن که الان نبینیشون ولی ذره ذره توی وجودت بشینن و نابودت کنن... حالا این چیه به نظرت؟
حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست
پاسخ دادنحذفزین میان گر بتوان به که کناری گیرند
به ناشناس:
پاسخ دادنحذفمرسی... یاد استادم افتادم، کامنتتون بوی مثلث می ده... یعنی یه مثلثی به دیدن من اومده؟ یا دارم اشتباه می کنم؟
بریا از نو نشوتن باید پاک کنی و گاهی پاک نمیشه و گاهی هم ردشو به جا میذاره..
پاسخ دادنحذفکثیف و لکه لکه..
طوری که هر نوشته ی جدید رو هم تحت شعاع خودش قرار میده..
و گاهی هم پاک میهش به راحتی و نوشته های جدیدت می درخشن..
نمی دونم..
بریا من خیلی کم درخشش دوباره ای بوده درکار..
ترجیح می دم پاک کنمو خالی بذارم تا اینکه بنویسم...
پاسخ دادنحذفبه جیران:
پاسخ دادنحذفشاید این جوری باشه. اما منظورم از این حرف این بود که با داشتن تجربه های خوب می تونم دوباره بنویسم.
به هدی:
پاک کردن و خالی گذاشتن شاید یه زمانی لازم باشه... اما اون موقع که اینو نوشتم واقعا چیز دیگه ای لازم بود. :)