این پوستری هست که خیلی وقته به دیوار اتاقم هست... از فکر کنم حدودا سوم راهنمایی، از یه مغازه ای تو تقی آباد خریدمش. یادمه که ازشکلش هم خوشم نیومد ولی این قدر شعرش رو دوست داشتم که برش داشتم. صحنه ی خریدش تو ذهنمه.
"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد"
الان نمی دونم چرا اومد سراغم...
اگه یهو یه چیزی یاد آدم بیاد... در نزدیک به یه روزی که داره میاد... اگه دلت بخواد برای اون روز بنویسی اما ندونی که می شه نوشت یا نه...
خب همه ی این حرفا باعث می شه که فعلا به همین شعر اکتفا کنی. اگه نوشته ات شروع شد و بعدا تونستی اینجا بذاریش، بذاریش. وگرنه ...
.............
می دونم حرفام بی سروته بود! جدی نگیرید!
"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد"
الان نمی دونم چرا اومد سراغم...
اگه یهو یه چیزی یاد آدم بیاد... در نزدیک به یه روزی که داره میاد... اگه دلت بخواد برای اون روز بنویسی اما ندونی که می شه نوشت یا نه...
خب همه ی این حرفا باعث می شه که فعلا به همین شعر اکتفا کنی. اگه نوشته ات شروع شد و بعدا تونستی اینجا بذاریش، بذاریش. وگرنه ...
.............
می دونم حرفام بی سروته بود! جدی نگیرید!
بی سر و ته نیست.اصلا نیست.توش پر از حرفه...
پاسخ دادنحذفو مهم اینه که ادم خودش ازش یه حسی بگیره،خوب یا بد..
مرسی هدی جون!
پاسخ دادنحذفاز این ورا! ;)
همین که نوشتی و میایم می خونیم بهتر از اینه که ننویسی و بیایم و با یه پست قدیمی وی ه وبلاگ بی سلام روبرو بشیم..
پاسخ دادنحذفنوشته ت هرچی که نباشه یه سلامب زرگه..
چه خوب که بعد از این همه سال عادتت نشده دیدن این پوستر.. وهنوز بش فکر می کنی...
ممنون جیران جان...
پاسخ دادنحذفسلام بعد از مدتها .....
پاسخ دادنحذفچقدر قشنگه این شعر و چقدر قشنگتره اون چیزی که بی سر و ته یهو تو ذهن آدم میاد.
چون که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
حس بد و خسته کننده ای که بارها و بارها سراغم اومده و خیلی برام آشناست همین ناتوانی در نوشتن اونم درست وقتیه که تا خرخره پر حرفم... پر گفتن... پر کم آوردن اکسیژن واسه تنفس
پاسخ دادنحذفاینجا هوا خیلی گرفته ست اونم درست وقتی که بغض کردی.