۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

دخترک 2


دخترک نشست روی تخت، خودش رو با تمام وجود کشید تا حسابی کش بیاد! در حالی که خمیازه می کشید از جاش بلند شد، مو هاشو شونه کرد و ریخت دورش، بعد سمت دست شویی رفت و چند مشت آب یخ به صورتش زد، خودش رو تو آینه نگاه کرد و چشمکی مرموز زد. به آشپزخونه رفت و کتری برقی رو پرآب کرد و دکمه رو روشن کرد، یه بسته گوشت از توی فریزر بیرون گذاشت، کاسه رو برداشت و به سمت انباری رفت، دو پیمونه برنج ریخت و در حالی که زیر لب آواز می خوند به آشپزخونه برگشت و برنج رو خیس کرد. کتری صداش دراومده بود، یه لیپتون برداشت و چایی رو تو لیوان ریخت، چایی و کیک رو تو سینی گذاشت، رفت تو هال، نشست پشت میز کوتاه و چایی رو با آرامش خاصی خورد و بعد پاهاش رو، رو میز گذاشت، سرش رو به عقب تکیه داد و چشماش رو بست... به زندگی اش فکر کرد... چیزی تا شروع تابستون نمونده بود ... برنامه هاش رو تو ذهنش لیست کرد، کلی کار بود واسه خودش... با خودش گفت باید از حالا سنگین باشه تا تهش نصفش انجام بشه... به فکر کردن ادامه داد؛ به دوست داشته هاش... یه سری علایق شخصی و یه سری وظایف که واسه خودش تعریف کرده بود... و هر کدوم یه جا بودند... اخمی کرد و گفت وظایفم مهمتره! واسه علاقه ها یه فکری می کنم بعدا.... بعد آرام ته دلش آرزو کرد کاش باهم می شدند... به فکرهاش ادامه داد، جایی در ذهنش دنبال گریزی گشت ... یافت نشد! پاها رو از روی میز جمع کرد با عصبانیت فریاد زد: بسه دیگه! پاشو! سینی رو برداشت و به آشپزخونه رفت، لیوان رو شست. آشغال کیک رو به سطل آشغال سپرد... دستمال رو برداشت و کابینت ها رو تمیز کرد، کف آشپزخونه رو تی کشید. ظرف های خشک شده رو به داخل کابینت ها برگرداند. گوشت وارفته بود، اون رو تو یخچال گذاشت. عقب رفت و نگاهی به آشپزخونه کرد، همه چیز مرتب بود.
به اتاق رفت و کتاب درسی رو برداشت، راه رفت تا جملات مسخره ی درون کتاب رو حفظ کنه، فکرش می خواست فرار کنه! اون رو کنترل کرد و به خوندن ادامه داد. ظهر به آشپزخونه برگشت، آب برنج رو گذاشت، پیازی پوست کند، پیاز رو رنده کرد، گوشت رو از یخچال بیرون آورد، با پیاز مخلوط کرد و شروع کرد به چنگ زدن... چنگ می زد... چنگ می زد.... آب جوش آمد، برنج رو درون آب خالی کرد...باز گوشت رو چنگ زد، برنج سر رفت! زیر لب گغت: لعنتی!   کفگیر رو برداشت... برنج رو صاف کرد... ته قابلمه آب ریخت، خیلی کم! برنج رو دم کرد. ماهی تابه رو در آورد، گوشت رو تهش پهن کرد، کاردک رو برداشت و شیار درست کرد... عمیق... ماهی تابه رو رو گاز گذاشت و دستمال رو برداشت تا روی کابینت رو تمیز کنه، کابینت که تمیز شد، گوشت رو از اون رو کرد، زیرش رو کم کرد که نسوزه. ظرف های کثیف رو ریخت تو ظرفشویی. کمی صبر کرد و بشقاب رو درآورد... زیر برنج و کباب رو خاموش کرد. برنج رو ریخت تو بشقاب و کباب روهم... ماست رو گذاشت تو سینی و رفت تو هال... با بی میلی تلویزیون رو روشن کرد تا مبادا یه وقت فکری کنه... غذاش رو خورد. به آشپزخونه برگشت، برنج رو ریخت تو یه ظرف کوچیک تر و گذاشت تو یخچال. دستکش دستش کرد و ظرف های تو دستشویی رو شست. تا می تونست خود ظرف شویی رو سابید که مبادا لکی بمونه یا ... دستکش رو درآورد، کف آشپزخونه باز کثیف بود، تی رو برداشت و شروع کرد به تمیز کردن... خوب که خیالش راحت شد، به اتاق برگشت. رو تخت دراز کشید، چشماشو بست فکر کرد گاهی برای فرار از فکر کردن کار خونه خیلی می چسبه! و زمزمه کرد چه قدر خوبه که الان تنهام... باز یاد صبح افتاد... بالای سرش دیوان حافظ بود، دستشو دراز کرد، چشاشو بست و با انگشت صفحه ای رو باز کرد و گفت راست:
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهانسوزی، نه خامی بیغمی
دیوان رو بست... لبخندی زد و ته دلش شاد بود...

۵ نظر:

  1. دل خوش سیری چند؟ لبخند کیلویی چند؟
    لبخند ضد غم فایده ای ندارد.... لبخند باید خودش باشد..

    پاسخحذف
  2. :)))
    میفا خیلی بامزه بود !!
    من کباب دیگی بلدم نمی شد طرز تهیه ی یه چیز دیگه رو هم یادمون بدی مامان ؟ دیروز اتفاقا هوس کشک و بادمجون کرده بودم خیلی وارد نبودم گفتم می زنم مواد رو حروم می کنم !
    قبول دارم که گاهی کار خونه باعث می شه که آدم از فکرای بیخود بیرون بیاد !
    خوب و شاد باشی همیشه دوست جونم !
    اسمارتسیس

    پاسخحذف
  3. گاهی برای فرار از فکر کردن کار خونه خیلی می چسبه!
    برای فرار از درس خوندن هم همین طور!
    تازگی ها تیک تمیز کردن اتاقو گرفتم! :))

    پاسخحذف
  4. نوشی!چه بانمک یه روز زندگیتو توصیف کردی...دوست داشتم:-)

    پاسخحذف
  5. چه خوب گفتی ان وقتایی را که کار خونه می چسبه...منم این روزا هی میسابم و هی می سابم...انگاری با پاک کردن لکه ها، می خوام یه چیز پاک نشدنی رو توی ذهنم گم کنم

    پاسخحذف