۱۳۹۴ مهر ۱۳, دوشنبه

نگذاشتم عفونت کند...

کاری را که باید ۲ ماه پیش می کردم٬ دیشب کردم. نه! نه به چیزهایی که فکر می کردم آزارم نمی دهند ولی بی نهایت آزارم می دادند٬ در ناخودآگاهم.
تمام چیزها و آدمهایی که آزارم می دادند را دور ریختم! چه حقیقی و چه مجازی. باور کردم که آزرده شده ام. به خودم حق دادم که زخمی شده باشم. سرپوش نگذاشتم. از جایم بلند شدم و دیدم که زخمی هستم٬ زخم عمیقم را دیدم و قبولش کردم. بالاخره جرات کردم و تمیزش کردم! تمیزش کردم و چرک هایش را دور ریختم و ضد عفونیش کردم.

باید اعتراف کنم که درد دارد و می سوزد بعضا. اما خوب خواهد شد! دیگر رویش سرپوش نگذاشتم و وانمود به خوب بودن نکردم. انکارش نکردم تا با عفونتی ناگهانی که نمی دانم از کجا سردرآورده روبرو نشوم.

آری! خوب نیستم این روزها. دروغ نخواهم گفت. ولی خوشحالم از این که زخمم قرار نیست عفونت کند. رو به بهبودی است... با پوستی جدید. با زندگیی جدید. با نونی که خودش را بیشتر از همیشه دوست دارد...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر