۱۳۹۴ شهریور ۱۲, پنجشنبه

یک دوست جدید با حس خوب قدیمی

خوشحالم! بی نهایت خوشحال! بعد از دو سال حس خوب واقعی را دارم تجربه می کنم.
ساده بود٬ حدود ۴ ماه قبل ب. ایمیل زد که آ. به جمع ما در آزمایشگاه اضافه می شود٬ از شیراز. مدت کوتاهی بعد آ. با من تماس گرفت و من او را راهنمایی کردم. ناخودآگاه حس خوبی داشتم نسبت به این غریبه که قرار است به جمع ما اضافه شود.
حدود یک ماه پیش تماس هایمان بیشتر شد و من برای پیدا کردن خانه و کارهای ویزا کمی راهنماییش کردم. در تمام این مدت فکر نمی کردم غریبه است٬ بوی آشنا بودن می داد. یک بار به من گفت که فکر می کند خیلی زود یک دوست خوب پیدا کرده است و من سرشار از وجد بودم...
دیروز آ. رسید. رفته بودم ژنو و با هم به لوزان آمدیم. قبلا حس کرده بودم که چه قدر دوست خوبی است٬ اما در طی مسیر این حس تقویت شد. چمدان هایش نرسیده بود و تنها با یک چمدان کوچک به دانشگاه آمدیم و بعد خانه ای را که من برایش دیده بودم تحویل گرفتیم. هنگامی که چمدانش را باز می کرد و یادگاری هایی را که با خودش آورده بود نشان می داد٬ ناگهان حس کردم برگشته ام به دو سال پیش. وقتی ایران و شریف بودیم... وقتی که آن همه دوست خوب داشتم. و یک لحظه٬ بعد از مدت ها دیدم دوست جدیدی پیدا کرده ام که درست مثل خودمان است... مثل خودِخودمان! باورم نمی شد! من و این همه خوشبختی؟ بعد از دو سال گویی بخش خالی زندگی ام را پر کرده بود! بخشی که هی دست و پا می زدم در آدم های اطرافم پیدا کنم! طاقت نیاوردم و به آ. گفتم: خیلی خوشحالم که اومدی!

و اکنون بی نهایت خوشحالم. آ. آمده است و من یک دوست خیلی خوب دارم! و یک حس قدیمی عالی! احساسی که شاید در کنار سین٬ میم و سین داشته ام را به من می داد! و تنها یک روز بود که دیده بودمش! چه قدر خوب بود... چه قدر خوب!

آ. در بهترین موقعیت وارد زندگیم شده است... خوش آمدی دوست جدید مهربان من! :)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر