کم ترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناری ها نگه کن در قفس تا نیک دریابی
کز چه در ان تنگناشان باز شادی های شیرین است
کم ترین تحریری از یک زندگانی
آب، نان، آواز
ور فزونتر خواهی از آن گاهگه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
ور فزونتر باز هم خواهی بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب اینجا تنگسالی گشت
که کسی به فکر آوازی نباشد
اگر آوازی نباشد شوق پروازی نخواهد بود
آب، نان، آواز
ور فزونتر باز هم خواهی بگویم باز...
شفیعی کدکنی
پ .ن1: سه شنبه شب رفتیم کنسرت همایون شجریان... فوق العاده بود... جای همه خالی.
پ.ن2: استاد نوشته ی قشنگی دارند، اگه خواستید از اینجا بخونید.
نظرا بالاخره باز شد. فکر کنم باز یکی پاشو گذاشته بود رو شلنگ بلاگر.
پاسخحذفنوشته ی استاد خوب بود. اینکه سنتی فکر نمی کنه و از تغییر نمی ترسه خیلی باحاله. اینم که می گفت به جوونا فرصت بدیم خیلی حرفه چون معمولا هیچکی اینو بخصوص در موسیقی سنتی نمی پذیره.
یک شعر هم مطابق حال و هوا از استاد شفیعی کدکنی:
آسمان را بارها
با ابرهايی تيرهتر از اين
ديدهام
اما بگو
ای برگ!
در افق اين ابر شبگيران
كاين چنين
دلگير و
بارانیست
پاره اندوه كدامين يار زندانیست؟
محمد رضا شفيعی كدكنی
مرسی! خیلی قشنگ بود و مناسب...
پاسخحذفامیدوارم دیگه پاشون رو رو شلنگ نذارن! ;)