وقتی از یه موضوع کوچک ناراحتی ولی نمی تونی بعد از یه روز باهاش کنار بیای، هنوز تو رو عصبی می کنه و بعضا میخوای کسی که ناراحتت کرده رو در صحنه هایی بکشی، یعنی یه جای کارت میلنگه! آره! میلنگه!
فقط باید تصمیم بگیری که چه طوری درستش کنی. و لازمه که به خودت اعتراف کنی. و نمیکنی و شاید این قضیه رو سخت و سخت و سختتر میکنه.
خب بذار اینجا اعتراف کنم. من ناراحت میشم وقتی یه نفر مدام بهم بگه دست و پا چلفتی! حالا بعضا 90 درصد مواقعش شوخی باشه و این وسط 10 درصد چاشنی جدی داشته باشه! من ناراحت میشم مدام یه نفر بهم بگه که بلد نیستم از پس زندگی خودم بربیام! حالا حتی اگه 90 درصدش شوخی باشه و 10 درصدش از سر نگرانی و مهربونی طرف! من ناراحت میشم که یکی مدام بخواد دستم بندازه! حالا حتی اگه 99 درصدش شوخی باشه!
این بخش اول.
بخش دوم این که من معمولا سخت قبول میکنم که اشتباه کردم. باید اینو اصلاح کنم. بعضی چیزا مسخره کردن نیست!
بعد دیگه این که من زیادی نگران آدمای نزدیکم هستم. باید یاد بگیرم به من مربوط نیست که غذا چه قدر میخوان بخورن، به من مربوط نیست که دلشون میخواد از زیر ناودون رد بشن و خیس بشن یا رد نشن و خیس نشن. به من مربوط نیست که دلشون میخواد تو شلوغی زندگی کنن یا توی تمیزی مطلق. به من اینا مربوط نیست! من باید کار خودم رو بکنم و اونا هم کار خودشون رو!
و در آخر این که من از بخش اول دفاع میکنم، اشتباهاتم رو قبول کنم و وارد بخش دوم نمی شم. و اینجوری همه چیز خوبه. :)
امیدوارم این ناراحتی احمقانه برطرف بشه!
همین. :)
پ.ن: همه چیز بیش از اونی که فکر می کنی ساده است. بعد از یه اعتراف و یه دور گریه ی خوب! همه چیز عالیه! :) عالی!
فقط باید تصمیم بگیری که چه طوری درستش کنی. و لازمه که به خودت اعتراف کنی. و نمیکنی و شاید این قضیه رو سخت و سخت و سختتر میکنه.
خب بذار اینجا اعتراف کنم. من ناراحت میشم وقتی یه نفر مدام بهم بگه دست و پا چلفتی! حالا بعضا 90 درصد مواقعش شوخی باشه و این وسط 10 درصد چاشنی جدی داشته باشه! من ناراحت میشم مدام یه نفر بهم بگه که بلد نیستم از پس زندگی خودم بربیام! حالا حتی اگه 90 درصدش شوخی باشه و 10 درصدش از سر نگرانی و مهربونی طرف! من ناراحت میشم که یکی مدام بخواد دستم بندازه! حالا حتی اگه 99 درصدش شوخی باشه!
این بخش اول.
بخش دوم این که من معمولا سخت قبول میکنم که اشتباه کردم. باید اینو اصلاح کنم. بعضی چیزا مسخره کردن نیست!
بعد دیگه این که من زیادی نگران آدمای نزدیکم هستم. باید یاد بگیرم به من مربوط نیست که غذا چه قدر میخوان بخورن، به من مربوط نیست که دلشون میخواد از زیر ناودون رد بشن و خیس بشن یا رد نشن و خیس نشن. به من مربوط نیست که دلشون میخواد تو شلوغی زندگی کنن یا توی تمیزی مطلق. به من اینا مربوط نیست! من باید کار خودم رو بکنم و اونا هم کار خودشون رو!
و در آخر این که من از بخش اول دفاع میکنم، اشتباهاتم رو قبول کنم و وارد بخش دوم نمی شم. و اینجوری همه چیز خوبه. :)
امیدوارم این ناراحتی احمقانه برطرف بشه!
همین. :)
پ.ن: همه چیز بیش از اونی که فکر می کنی ساده است. بعد از یه اعتراف و یه دور گریه ی خوب! همه چیز عالیه! :) عالی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر