احساس عجیبی را تجربه کردم که نمیدانم چیست. حسودی؟ حسرت؟ شکست؟
طبق عادت گذشته شروع کردم به ملامت خودم که من حق ندارم چنین احساسی داشته باشم. همه چیز خیلی وقت است که تمام شده است٬ چرا باید به خودم اجازه دهم چنین فکری کنم؟ اما ناگهان رفتار گذشتهام را با خودم تشخیص دادم. من دیگر نمیخواهم خودم را ملامت کنم. برای همین شروع کردم به نوشتن. و رها شدم. به خودم اجازه دادم این احساس را داشته باشم. به خودم اجازه دادم که در بدنم این حس را بکنم که من آزرده شدهام. و این طبیعیترین اتفاقی است که افتاده است. آرام نشستم و این حس را دیدم. رهاتر شدم. خودم را مجبور نکردم که احساس دیگری داشته باشم... قبول کردم که برایم سخت است. و این احساس وجود دارد... اما میگذرد. و آرامشم برگشت. برای اولین بار به معنای واقعی مفهوم این ویدیو رو در زندگی تجربه کردم.
خوشحالم. خوشحالم که کم کم در حال تغییرم.
طبق عادت گذشته شروع کردم به ملامت خودم که من حق ندارم چنین احساسی داشته باشم. همه چیز خیلی وقت است که تمام شده است٬ چرا باید به خودم اجازه دهم چنین فکری کنم؟ اما ناگهان رفتار گذشتهام را با خودم تشخیص دادم. من دیگر نمیخواهم خودم را ملامت کنم. برای همین شروع کردم به نوشتن. و رها شدم. به خودم اجازه دادم این احساس را داشته باشم. به خودم اجازه دادم که در بدنم این حس را بکنم که من آزرده شدهام. و این طبیعیترین اتفاقی است که افتاده است. آرام نشستم و این حس را دیدم. رهاتر شدم. خودم را مجبور نکردم که احساس دیگری داشته باشم... قبول کردم که برایم سخت است. و این احساس وجود دارد... اما میگذرد. و آرامشم برگشت. برای اولین بار به معنای واقعی مفهوم این ویدیو رو در زندگی تجربه کردم.
خوشحالم. خوشحالم که کم کم در حال تغییرم.